يادداشت سردبير، شماره 35
سياوش دانشور
در حاشيه مباحث "انتخابات"

دنياى شيرين طيف وسيعى از کسانى که به ناحق در سياست ايران اسمشان را "اصلاح طلب" گذاشته اند بهم ريخته است. (اين شيوخ و دانشمندان و فعالين اصلاحات سرجم نتوانستند يک اپسيلون آزادى به مردم هديه کنند و هنوز اين اسامى بى محتوا را يدک ميکشند)
دو ماه پيش را بياد آوريد! جنب و جوشى در ايران راه افتاده بود. بعد از مدتها عرق ريختن و صلاح مشورت، "کميته انتخابات آزاد" اعلام موجوديت کرد. تلاش کردن اين خبر را بعنوان "مهمترين تحول سياسى" به مردم بخورانند. نامه هاى پرشور حمايت همکيشان اپوزيسيونى سرازير شد. دور جديد اصلاحات؟ خاتمى جان برميگردد! اميدى جديد، يا شايد بهتر است بگوئيم خودفريبى و توهمى جديد، رخ نشان داد. تمام کسانى که مدتها اسمى از آنها نبود و در هيچ مسئله اجتماعى مردم کارى نداشتند، دوباره ظاهر شدند. مقاله بعد مقاله و سخنرانى و سمينار و پيام بود که سرازير ميشد. باورشان شده بود که قرار است خامنه اى در متن فشارهاى سياسى داخلى و بين المللى سر کيسه را شل کند و سهمى و لقمه اى از بساط ننگين عمارت اسلام را به جمهوريخواهان محترم و مليون و ملى مذهبى ها بدهد. از سازمان اکثريت تا حزب توده و باشگاه بازنشستگان جمهوريخواه عاشقانه انتظار ميکشيدند. در داخل کشور ملى مذهبى ها و شيرين عبادى و مدارى آنطرف تر اما کمى "چپ" جلسه ميگرفتند و تدارک ميديدند. بعد از مانيفست گنجى اين تخم دو زرده واقعا نوبر بود!  
طولى نکشيد که جناب يزدى از نهضت آزادى، "يار امام" و همان کسى که گروه ماشااله قصاب را به جان چپى ها ميانداخت، آس جديدى رو کرد؛ خواست نظارت بين المللى بر انتخابات! اگر اولى ها روزى انتظار داشتند خامنه اى برايشان "رفراندم" بگذارد و اينبار بختشان را با "انتخابات آزاد" مى آزمودند، دومى بيشتر تهديدک ميکرد تا شايد کار اولى ها کمى تسهيل شود و سهمى نيز عايد ايشان شود. بجز روزى نامه مسعود بهنود کسى جديش نگرفت. ناگهان عرق ملى و وطنى و آريائى اصلاح طلبان داخلى بيرون زد و زودتر از خامنه اى، ابراهيم يزدى را مورد نکوهش قرار دادند که اين ايده شما زير سوال بردن مشروعيت نظام است. يزدى و همکيشانش ساکت شدند. آنها که در خارج به هر دو تريبون ميدادند و کارشان گرم کردن "تنور انتخابات" بود، يواش يواش شل شدند و فهميدند که گاف دادند. تحليل ها شروع شد که اين "انتخابات" "تاريخى" است. هميشه بايد تلاشى صورت بگيرد که هر دور اين مضحکه را با الصاق دکمه اى، مارکى، شعارى، چرندى، متمايز کرد! آخر هدف تنها کلاهبردارى و گيج کردن مردم در خدمت اسلام عزيز است. عده اى در خارج نام نويسى کردند. برخى "راديکال" شدند و پيشنهاد بکر دادند که "راسا ستاد انتخابات برپا کنيد و کانديد دهيد"! يک هفته بعد ناگهان همه پکر شدند که چرا اين سازمانهاى اطلاعاتى آمريکا و دمکراتها اين گزارش را رو کردند و شانس اصلاح طلبان را سوزاندند! آخر تنها تمايز اينها اينبود که ميگفتند بايد با آمريکا رابطه برقرار کنيم و ازاين سياستها دست برداريم. خاتمى به سير و سفر پرداخت و توده ايها لحظه به لحظه رپرتاژ ميدادند که چى خورد و چى پوشيد و چى گفت و چقدر مهم است اين سفر ايشان البته در متن تحولات جهانى!! گفتند که چشمها بسوى خاتمى دوخته شده که به صحنه سياست برگردد و اين سفرها حاکى از آنست! تا توانستند به احمدى نژاد مفلوک کارنامه سياه بستند تا خاتمى را عزيز دردانه جلوه دهند. "شيخ اصلاحات" کروبى مشغول معامله و گفتگو بود! بازيگر مهم ديگر اين نمايش مضحک گلادياتور رفسنجانى است. "سردار سازندگى" که بعد از دوره اى شکست حال به کرسى مجلس خبرگان تکيه زده و زياد صدايش درنمى آيد. اين يکى گويا پله است که در دقيقه نود گل ميزند! لقب مرد دقيقه نود را بر او نهادند! اميد ها و توهمات و آرزوها و تبليغات اسلامى شبه هاليوودى رژه ميرفتند تا پاسخهاى شوراى نگهبان طبق اوامر جناب رهبر رسيد. کل اين نمايش عوامفريبى در ساعتى دود شد و هوا رفت! آيا تاکنون جنبشى به اين پوکى و مفلوکى ديده ايد؟
"ليدرهاى اصلاحات" جلسه گرفتند. خاتمى و کروبى و رفسنجانى بعد از يک شکمچرانى مفصل حق اين اپوزيسيون هميشه مجيزگوى اسلام را کف دستشان گذاشتند: جملگى توافق کردند که مردم را به شرکت گسترده در انتخابات دعوت کنند. هر نوع سياست قهر کردن و هر چيزى که بوى تحريم بدهد را مکروه اعلام کردند. دوم قرار شد جداگانه خدمت رهبر بروند پابوس. شايد بشود با گريه و شکايت و تهديد به لو دادن جنايات و بالا کشيدن اموال مردم و يا عمامه بر زمين کوفتن، چند نفر از دوستانشان را تائيد کند. و در اين ميان اپوزيسيون مجاز و اپوزيسيون پرو- رژيم ملى اسلامى سرشان بيکلاه ماند. تکليف خامنه اى و احمدى نژاد از اول روشن بود. فکر نميکنم اينها توهم داشتند که احمدى نژاد و جنتى و ديگران به کلاس "تمرين دمکراسى اسلامى و عشيره اى" اينها بيايند! قرار بود خاتمى جان و شيخ اصلاحات و جناب سردار صد و پنجاه کيلوئى کارى بکنند که اينبار هم سرشان کلاه گذاشتند! حالا اينها مانده اند و يک گونى نوشته بى خاصيت و اظهار نظر پوچ در مدح "انتخابات آزاد" و نظارت استصوابى و اين قبيل مقولات حوزوى و غير حوزوى جنبش شان! طبق معمول بعد هر شکست جملگى غيب شان زد. معلوم نيست کجا رفتند! برخى شان ميگويند تا اين نظارت استصوابى هست نميشود کارى کرد، آقا مشکل ساختارى است! اين تز را اگر به دبستان ابرقو هم ببرند فراش مدرسه بيرونشان ميکند. و اگر فکر ميکنيد شايد درس گرفتند، اشتباه ميکنيد. اين جماعت در طول مدتى که دانشجويان آزاديخواه را زير شکنجه له و لورده ميکردند، آگاهانه صدايشان درنيامد و در باب "انتخابات و اصلاحات" مشاعره ميکردند. همين ها فردا با زعامت بهنود و نبوى و نگهدار و ديگران سرشان را پائين مى اندازند و به سفارت خانه هاى رژيم ميروند تا از "حقوق قانونى شان" استفاده کنند و دراين نمايش کلاهبردارى به حکومت اسلامى راى "مشروعيت" بدهند! دوستان مشارکتى شان در داخل روى دست شکنجه گران و اطلاعاتى هاى احمودى نژاد ميزنند و در مورد "ميدان دادن به چپ" ها به خامنه اى انتقاد آخوندى ميکنند. ميفرمايند دليل عروج چپ اينست که دکان اصلاح طلبان را بسته اند و بر ظرفيت کثيف ضد چپ و ضد کمونيسم شان در بارگاه بورژوازى تاکيد ميکنند. بخش خارج شان هم مردم را سرگرم ميکند که مبادا توجه شان به سرکوب دانشجويان و شکنجه و قتل آنها معطوف شود. دسته جمعى يک امر دارند، حب و بغض شان يکى است، از يک سرشت واحداند.
اما اين نمايش حقارت نتيجه سردرگمى نيست. اينها همين اند. اينها ترکشهاى حزب جمهورى اسلامى و هواداران خمينى "امام ضد امپرياليست" هستند. اينها فرزندان سياسى سنت جبهه ملى و حزب توده و دکتر مصدق اند که به اينروز افتاده اند. اگر خامنه اى عقل داشت و جائى در گوشه اداره اطلاعات و سپاه  يا کارگزينى قند و شکر به اينها داده بود و نامشان را در دفتر و دستک يک باند اسلامى ثبت ميکرد، مثل بقيه "وفاداران نظام و امام و ولايت فقيه" در عاشورا سينه ميزدند و قمه برسرشان ميکوفتند. اين اپوزيسيون اجبارى است. اين تنها اپوزيسيون مرتجع و نادرى است که عاشق و پاکباخته نظام اسلامى است. جاى اينها شايد در کنار عجايب هفت گانه است! اگر اين خامنه اى "انحصار طلب" نبود، وضع اينها فرق ميکرد. چهره اپوزيسيون ايران فرق ميکرد. اينها نه سوسيال دمکرات بودند نه جمهوريخواه نه خواهان رفراندم و نه هيچى. شايد برخى شان علم جفر و اصول فقه اسلامى درس ميدادند و همراه با بهزاد نبوى و سعيد حجاريان و هاشمى رفسنجانى حشر و نشر داشتند.  
مردم ايران و طبقه کارگر اما به اين نمايش مضحک و بازيگران مضحک ترش ميخندند و چه بسا از اين همه سرسپردگى بى جبره و مواجب انگشت به دهان اند! مردم ميدانند که اينها با هر حرکت مستقل و آزاديخواهانه آگاهانه سر عناد و دشمنى دارند. مردم ميدانند که اين اصلاح طلبان حکومتى و غير حکومتى کسانى هستند که پيشکسوت شکنجه و شکنجه گاه و تيغ زنى بودند و هوادارانشان در اپوزيسيون نيز در اين باب خوش خدمتى بسيار کردند. اينها يک جنبش واحداند که "دست تقدير" جدايشان کرده است. اينها يک جنبش اند با يک منفعت واحد که مثل "جن از بسم اله" از اعتراض راديکال و حرکت مستقل و آزاديخواهانه و برابرى طلبانه مردم ميترسند. اينها حاضرند احمدى نژاد و خاتمى با بمب اتمى و قتل عام وسيع مردم حکومت کنند اما جامعه دست طبقه کارگر و چپ نيافتد. اينها تا مغز استخوان نوکر سرمايه هستند و کارشان و امرشان جز روغن کارى اين دستگاه شنيع اسلامى و سرپا نگهداشتن آن نيست. اين حکم سياسى بيش از هر زمان صدق ميکند که عمر سياسى اينها با بقاى جمهورى اسلامى رابطه مستقيم دارد. جارو کردن ارتجاع اسلامى در ايران اين بساط تحقير شعور و آزادى را در اپوزيسيون هم جمع ميکند. وحشت و ضديت اينها با حرکت مستقل مردم و طبقه کارگر و سکوت ننگين شان را در مقابل سرکوب و شکنجه دانشجويان بايد در همين واقعيت ساده جست. *

 

دیگر مقالات از سیاوش دانشور